در آموختن زبان خارجي مشکل داريد؟ چرايش را ميدانيد؟
برخي افراد ميتوانند به راحتي دو، سه يا تعداد بيشتري زبان را بياموزند و به راحتي به زبانهاي مختلف صحبت کنند. براي برخي ديگر اين کار بسيار دشوار است. چه تفاوتي بين اين افراد و بقيه وجود دارد؟
بهنوش خرمروز:هفته پيش گزارشي در مورد يک پسر نوجوان عادي 16 ساله ساکن نيويورک منتشر شد که نشان ميداد وي تنها در اوقات فراغت خود، بدون کلاس، زبانهاي عبري، عربي، روسي، سواحيلي و چندين زبان ديگر را ياد گرفته است. البته به گزارشديسکاوريمشخص نيست که اين پسر نوجوان که تيموتي دونر نام دارد، چهقدر به هر يک از اين زبانها مسلط است، اما واضح است که او با ساير همسن و سالهايي که در مدرسه با او همکلاس هستند و حتي بسياري ديگر از مردم که تنها به يک يا دو زبان ميتوانند صحبت کنند متفاوت است.
اينجا يک سوال پيش ميآيد: آيا ممکن است مغز برخي از افراد ويژگيهاي خاصي داشته باشد که به آنها اين امکان را بدهد که در مقايسه با سايرين زبانهاي بيشتري را بياموزند و به زبانهاي بيشتري صحبت کنند؟
به گفته محققين، به نظر ميرسد که پاسخ اين سوال مثبت باشد. مطالعات جديد نشان ميدهند که در مورد برخي از افراد، ژنها مغز را براي يادگيري زبان آماده ميکنند. محققين به تازگي شروع به مطالعه در مورد قسمتهايي از مغز کردهاند که در افرادي که در يادگيري زبان ماهرترند، بزرگتر و يا کارآمدتر هستند. اما سايرين، يادگيري بهتر زبان را به انگيزه بالاتر براي اختصاص زمان به يادگيري زبان و تلاش سخت براي يادگيري راههاي جديد برقراري ارتباط نسبت ميدهند.
مايکل پاراديس، عصبشناس دانشگاه مکگيل واقع در مونترال، يادگيري زبان را با يادگيري پيانو و ورزشهاي مختلف يا هر کار ديگري که به نظم و اصول نياز داشته باشد مقايسه ميکند و در اينباره ميگويد:«کودکان به هر کاري که علاقه داشته باشند، از عهده آن به خوبي برميآيند. کودکاني که به رياضيات علاقه داشته باشند، در رياضيات خوب عمل ميکنند. به همين شکل، کودکاني که به زبان علاقه دارند، در يادگيري زبان خوب پيش ميروند. اين فقط يک مورد افراطي از يک اصل عمومي و کلي است. اگر شما خوب تمرين کنيد و در زمينه خاصي انگيزه خيلي بالايي هم داشته باشيد، ميتوانيد فراتر از مرزهاي عمومي و معمول در آن زمينه پيش برويد و ارتقا يابيد.»
کودکان کمسن در يادگيري زبانهاي مختلف به طور همزمان توانايي شگفتانگيزي دارند. آنها ميتوانند در هر زبان، تلفظها را درست مانند زبان مادري ياد بگيرند. وقتي هم به بزرگسالي ميرسند، تمام آن زبانها را در ذهن خود به صورت جداگانه دارند، بدون اين که با هم قاطي بشوند. اين درست برخلاف وضعيتي است که زبانآموزان بزرگسال دارند. بزرگترها وقتي شروع به ياد گرفتن زبان سوم ميکنند، ممکن است در يادآوري زبان دوم با مشکل روبرو شوند.
بنابراين با بالا رفتن سن، نه تنها يادگيري زبان دشوارتر ميشود، بلکه به نظر ميرسد مراحل رشدي وجود دارند که با گذر از آنها، دستيابي به برخي جزييات ظريف در يادگيري زبان مشکلتر ميشود. براي مثال، به گفته اورين اوبلر، عصبشناس مرکز آموزشي سي.يو.ان.واي واقع در نيويورک، بين سنين 9 تا 12 ماهگي، کودک توانايي تشخيص صداهايي را که در زبان مادرياش به کار نميروند ، از دست ميدهد.
وقتي سن از 4 سال گذشت، اغلب مردم ديگر هرگز نميتوانند زبان دومي را به طور کاملا عميق و کامل ياد بگيرند و در ريختشناسي عميق زبان دوم مشکل خواهند داشت. ريختشناسي زبان به مجموعه قوانيني گفته ميشود که تعيين ميکند کلمات چهطور از واحدهاي زباني ساخته ميشوند. به گفته پاراديس، بعد از 7 سالگي، مغز بيشتر به آنچه آموزش داده ميشود توجه ميکند. بنابراين از اين سن نوع حافظهاي که کودک براي يادگيري زبان به کار ميبرد دستخوش تغيير ميشود.
وقتي سن بلوغ گذشت، بسيار بعيد است که فرد بتواند يک زبان خارجي را بياموزد و آن را بدون لهجه بيگانه صحبت کند. البته در اين مورد، دونر مثالي استثنايي است که ميتواند زبانهايي که آموخته را با لهجهاي تاثيرگذار بيان کند. اين امر احتمالا نشاندهنده اين است که مغز او در رسش خود در اين زمينه تاخير داشته است. البته به نظر نميرسد که در اين سن محدوديتي براي يادگيري کلمات جديد به وجود بيايد.
بيش از يک قرن است که دانشمندان ميدانند نقاطي کليدي در قشر خارجي نيمکره چپ مغز وجود دارند که در يادگيري صحبت کردن و فهم زبان سهم عمدهاي دارند. اين مناطق مغزي، منطقه بروکا و منطقه ورنيکه نامگذاري شدهاند. همچنين در مغز مناطق متعدد ديگري وجود دارند که در پردازش زبان نقش دارند.
به گفته پاراديس، علاوه بر اينها، ژنها، نوروترانسميترها (ناقلهاي شيميايي که ارتباط بين سلولهاي عصبي مغز را بر عهده دارند) و مناطق مغزي درگير در حافظه بلندمدت هم در زبان سهم دارند. همچنين وقتي فرد به زبان دوم صحبت ميکند، در مقايسه با زبان مادري، پاي ساختارهاي ديگري هم به ميان ميآيد.
اين امر توضيح ميدهد که چرا وقتي نواحي خاصي از مغز فرد بر اثر پارکينسون، آلزايمر يا ساير اختلالات آسيب ميبيند، ممکن است فرد فقط بتواند به زبان مادري خودش صحبت کند، يا اين که يکي از زبانهايي که بعدها در زندگي خود آموخته را فراموش کند در حالي که زبان ديگر کاملا دستنخورده باقي بماند.به علاوه، بالا رفتن سن ميتواند لهجهاي را به همراه بياورد که تا قبل از آن وجود نداشته يا به چشم نميآمده است.
تنها چند سالي است که دانشمندان شروع به مطالعه بر روي مهارتهاي خاص افرادي کردهاند که ميتوانند به چندين زبان صحبت کنند.
براي مثال در مطالعهاي در سال 2008/ 1387، دانشمندان به اين نتيجه رسيدند که دانشجوياني در يادگيري زبان مهارتهاي بالاتري دارند که شکنج هشل بزرگتري دارند. شکنج هشل نام ناحيهاي در بخش چپ مغز است که زير و بمي صدا را پردازش ميکند. اما به گفته پاتريک وونگ، عصبشناس دانشگاهنورثوسترن واقع در ايلينويز و از محققين اين مطالعه، اين يافته تنها در مورد زبانهايي که آهنگين هستند درست بود.
در مطالعه ديگري، که سال گذشته منتشر شد، گروه وونگ به اين نتيجه رسيدند که زبانآموزان برتر کساني بودند که ارتباطات درون بخش سفيد قشر شنوايي مغزي بيشتري داشتند. اين ناحيه هم از نواحي سهيم در شبکه زباني است. اين گروه در مطالعه جديد خود به اين نتيجه رسيدهاند که کارآمدي بهتر ارتباطات بين سلولهاي عصبي در کنار قابليت ژنتيکي روي کل سيستم موثر است.
در اين مطالعات تنها افرادي که به چندين زبان صحبت ميکنند، شواهد مورد نياز را فراهم نميکنند، بلکه به گفته اوبلر، افرادي که با يادگيري زبانهاي تازه دست و پنجه نرم ميکنند و نيز به طور موازي، افرادي که از اختلالات زباني (ديسلکسيا) رنج ميبرند هم منابع مطالعاتي خوبي هستند.
تا به حال، با اين که در مغز کساني که مهارت بالايي در زبانآموزي دارند و نيز افرادي که در دسته مقابل قرار ميگيرند، شواهدي از اثر زيستشناختي به دست آمده، اما هنوز نميتوانيم با اطمينان بگوييم که توانايي يا ناتواني در يادگيري زبان، يک ويژگي مادرزاد است که با آن متولد ميشويم. زيستشناسي ما ممکن است تنها تعيينکننده اين باشد که از چه راهبردي براي يادگيري زبان استفاده کنيم.
وونگ در اينباره ميگويد:«اگر شکنج هشل در مغز شما کوچک است به اين معنا نيست که در يادگيري زبان خنگ هستيد! هدف مطالعات ما اين است که پيشبينها را پيدا کنيم. وقتي بتوانيم مولفههاي پيشبين را بشناسيم، ميتوانيم برنامههاي آموزشي درست را به مردم معرفي کنيم.»
اما حوزه عصبزبانشناختي به نسبت حوزهاي جديد است. فرايند يادگيري زبان در مغز هنوز هم براي ما پر از اسرار ناشناخته است. اوبلر در اينباره ميگويد:«روزي يک نفر از من پرسيد چهطور ميتوان مغز يادگيرندگان عادي متعددي را به مغز يادگيرندگان فوقالعاده نزديک کرد و من پاسخ دادم تا دههها نميتوانم به چنين سوالي پاسخ بدهم.»