گشته در رویش نگاهم محو
گشته در چشمم نگاهش مات
بـاز هم او را تـوانم دید؟
آه! کِی دیگر؟ کــجا؟ هیهات …
وقتی که تنگه غروب بارون به شیشه میزنه
همه غصه های دنیا توی سینه ی منه
توی قطره های بارون میشکنه بغض صدام
دیگه غیر از یه دونه پنجره هیچی نمیخوام
پشت این پنجره میشینمو آواز میخونم
منتظر واسه رسیدنت توی بارون میمونم
زیر بارون انتظارت رنگ تازه یی داره
منم عاشقترم انگار وقتی بارون میباره
همچنان
به صدای قدمهایی
گوش سپردهام
که نزدیک میشوند و
نمیرسند
دور میشوند و
نمیروند
غربت آن نیست که تنها باشی
فارغ از فتنه ی فردا باشی
غربت آن است که چون قطره ی آب
دم به دم، در پی دریا باشی
غربت آن است که مثل من و دل
در میان همه کس یکه و تنها باشی